سایز متن /
کسی آیا از آن چاه و از آن یوسف خبر دارد
تمام شهر شد یعقوب و چشم از اشک، تر دارد
چنان هر حلقه زنجیرش فرو در استخوان رفته
که خون هایی که میریزد ز پا راه از جگر دارد
تو ای بغداد ننگت باد و تختت واژگون هارون
امام بحر و بر تابوت از یک تخته در دارد
بَرَد آثار جُرم خصم نزد مادرش زهرا
مباد از پای او کس حلقۀ زنجیر بردارد
نه در تشییع او خیل ملائک اشک میبارند
که جبریل امین هم در غمش آتش به پر دارد[۱]
[۱] انسانی علی. گلاب و گل، ص۳۲۳، منتخب از۶ بیت غزل مرثیه