مرثیه پنج تن
ملک الموت مزن شعله به زخم جگرم وای من گر تو مدارا نکنی با پدرم صبـر کـن سیر ببینم رخ بابایم را چه کنم سدّ نگاهم شده اشک بصرم قسمت این بود که بالای سرش بنشینم چشم بگشایم و جان دادن او را نگرم وقت جان دادن خود گفت: مقدر این است دو مـه و […]