سایز متن /
کسی که بی تو سر صحبت جهانش نیست
تحمّل غم هجر تو درتوانش نیست
کسی که سوخته از انتظار میداند
دل از فراق تو جسمی بُوَد که جانش نیست
کسی که روی تو را دید یک نظر چون خضر
چگونه آرزوی عمر جاودانش نیست؟
کسی که درک کند دولت حضور تورا
نیاز گوشۀ چشمی به دیگرانش نیست
نه التفات به طوبی کند، نه میل بهشت
که در حضور تو حاجت به این و آنش نیست
بخاک پای تو سوگند ای همیشه بهار
گلی که بوی تو دارد غم خزانش نیست
بهار زندگیم در خزان نشست، بیا
(بهار نیست به باغی که باغبانش نیست)[۱]
کنار تربت زهرا تو گریه کن که کسی
به جز تو با خبر از قبر بی نشانش نیست
بیا و پرده ز راز شهادتش بردار
پسر که بی خبر از مادر جوانش نیست
به جز ولای تو ای ماه هاشمی طلعت
«شفق» ستارۀ روشن در آسمانش نیست
(غفورزاده، ۱۳۹۳، ۸۳)
***
[۱] فریدون مشیری