سایز متن /
بی تو ببین به چشم ما خون جگر چه می کند
نالۀ شامگاهی و اشک سحر چه می کند
وقت طلوع حُسن تو مِهر چگونه سر زند
پیش مَه جمال تو قرص قمر چه می کند
گر تو به خنده وا شوی غنچۀ بسته گل شود
ور تو تکلّمی کنی دُرّ و گهر چه می کند
سوختۀ محبّتم نیست ز شعله وحشتم
با جگری که سوخته کوه شرر چه می کند
مهر رخت شرار جان خال لبت سپند دل
با خط و خال و حُسن تو چشم و نظر چه میکند
حاصل گریه های من شد همه سیل، وای من
بیا ببین به دامنم اشک بصر چه می کند
حجّت حیّ دادگر تویی امام منتظَر
بیا ببین که با بشر فتنه و شر چه می کند
خانۀ وحی سوخته سوی تو دیده دوخته
با گل یاس مصطفی شعلۀ در چه می کند
(سازگار، ۱۳۸۵، ۵۰۰)