سایز متن /
چه می شد ؟ گر مرا با غربت خود آشنا میکرد
چه میشد سفره اش گر ، گل برای غنچه وا میکرد
چرا می کرد دور از چار طفلش بستر خود را
گل از چه خویش را از غنچه های خود جدا میکرد
اگر از گریه اش همسایگان را شکوه بر لب بود
دل شب ها نمی زد پلک و آنان را دعا میکرد
به چشم خویشتن دیدم که بشکستند بازویش
ولی مادر مگر دامان حیدر را رها میکرد
هم از سینه هم از بازوش خون می رفت در آن روز
ولیکن می دوید و باز بابم را صدا میکرد
نماز عشق نیّت کرد ما بین در و دیوار
ولی زان پس رکوع خود میان کوچه ها می کرد
مرا می برد و دست او به روی شانۀ من بود
قد دختر ، کنار مادرش کار عصا میکرد
(انسانی، ۱۳۸۲، ۱۱۲)