#شهید_محسن_فخری_زاده #غزل #وزن_فاعلاتن_مفاعلن_فعلن دست پاییز سر دوباره گرفت از نهاد دلم گزاره گرفت در خزانش در این حوالی، باز سرو این باغ را اشاره گرفت او که از بوستانِ آتش بود قلبم از آتشش شراره گرفت از نگاران پُر است شهرِ شَرار شرّ اَشرار زد نگاره گرفت پُر ستاره ست آسمان دلم ابر آمد از […]
#معلم_مهدی #مثنوی هدیه ی دادار، یک آموزگار میشود پیرنگ نقشی شاهکار نقشها از نقش او آید پدید هیچ رنگی نیست او را جز سفید نقش طوبا میزند در این جهان سمت راهش میرود تا آسمان آفرینندهست از سوی خدا خلق کرده او نقوش نقش را جای او در نقشها پیداست خوب اوست بیشک آفتاب بیغروب […]